شهر من غربت دیار بی کسی،اندکی بالاتراز دلواپسی، چندمتری مانده تا آوارگی،ده قدم بالاتر از بیچارگی،جنب یک ویرانه می پیچی ب راست،میرسی در کوچه ای کز آن ماست،داخل بن بست تنهایی و درد،هست منزلگاه چندین دوره گرد، خسته و وامانده از این ماجرا در همان اطراف میبینی مرا..